چند ساعتی رها شدن است از اضطراب و دلهره، چند ساعتی امید است و شور و حرارت، چند ساعتی خیال است و خیال و خیال.

گفت: بعد از اینجا میرم میدون وسط شهر آدامس میفروشم.
پرسیدم: تا ساعت چند؟
- تا هر وقت تموم بشن!
+ خب اگه تموم نشن؟
- دوازده و نیم، یک دیگه برمیگردم.

از کار و کار و کار می‌گفت؛ جبری که باید در آن نفس می‌کشید؛ اما اینجا، میان هیاهوی بچه‌های هم‌سن و سالش، در میان کتاب‌ها و کلاس‌ها، هفته‌ای یک بار فرصت داشت تا چند ساعت خودِ واقعیش باشد. پرواز کند و از سقوط نترسد. جوانه بزند و از خزان نهراسد.

راهی نبود جز خیال، که غرق آن شود. غرق اساطیر، غرق شعر، غرق داستان‌هایی که خودش می‌ساخت. داستان «فرود» را هر هفته می‌آورد که برایش بخوانم. شاید تنهایی پهلوان داستان، جذبش کرده بود؛ یا شاید دل به پایان خوشی بسته بود که اتفاق نمی‌افتاد. باشکوه برایش می‌خواندم. آن‌طور که غرق شود؛ غرق خیال، خیالی که امید داشتم روزی حقیقی‌اش کند.

حالا هر هفته با آن صدای کودکانه‌اش، ترانه‌های خاکستری می‌خواند. از پاییز می‌گوید که بی‌شکیب بر زندگی‌شان تاخته. از تمام شدن نمی‌خواند. تنها اندکی رحم و مروت طلب می‌کند. آنجا که اشک در چشم‌های کوچک کهربایی‌اش حلقه می‌زند و می‌خواند: «خەزان خڕت بام کەمێ یەواش تر، سووز سەرماگەت بیلا وەختێ تر.»

📝نوشته‌ی عضو داوطلب در طرح تابستانه‌ی هیوا در جمعیت امام علی ایلام
yon.ir/yU7P6
🔻«هیوا» نام طرح تابستانه‌ی اعضای جمعیت امام علی ایلام است برای رهایی هر چند کوتاه کودکان کار در این شهر از چنگال تاریکی فقر و اعتیاد محیط زندگی‌شان و کاری که کودکی‌هایشان را می‌دزدد.

🆔 @imamalisociety

Comments

Be the first to add a comment