🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 126ـ بیعت با ابوبكر
چون محمد درگذشت ، پیش از آن که او را بخاک سپارند ، دوسخنی درمیان یاران افتاد و انصار با سعد ابن عُباده بیعت کردند. و علی با طلحه و زبیر بخانه‌ی فاطمه رفتند و نشستند ، و عمر و بازمانده‌ی مهاجران با ابوبکر بودند. پس ابوبکر و عمر آگاهی یافتند که هر کس گوشه‌ای گرفتند. و آهنگ انصار کردند و ایشان را در سقيفه‌ي1 بنی‌ساعده یافتند که گرد گردیده بودند. و چون پیش ایشان نشستند ، سخنران انصار برخاست و ستایش خدا کرد و گفت ای مهاجران ، بدانيد كه ما انصارِ خداییم و لشكر دين اسلام. و شما كه مهاجرانيد گروهي از مایید ، و سخن می‌راند تا باینجا رسید : «مي‌بايد كه جانشينيِ محمد ما را باشد كه انصاريم و خلافت مسلمانان ازآنِ ما باشد و مهاجران را در آن بيكباره دستي نباشد.» چون آسود ابوبکر سخن راند و بآنجا رسید که گفت : «ای انصار ، بدانيد كه مهاجران از شما برترند. از بهر آنكه ايشان کوچندگانند و از ديده‌ي خویشاوندی و تبار از همه‌ي عرب شناخته‌تر و بنام‌ترند و قريش و خاندان محمد ايشانند و همه‌ي عرب دانند كه شايندگي و پيشوايي و جانشيني محمد ايشان را بهتر باشد و خلافت مسلمانان جز ايشان كسي ديگر نتواند كرد.»2 سپس دست عمر و ابوعُبَيدة ابن جَرّاح را گرفت و گفت : ای انصار ، من یکی از این دو ، شما را می‌پسندم.

پس یکی از انصار برخاست و گفت : «فروانروايي مهاجران ازآنِ مهاجران و فرمانروايي انصار ازآنِ انصار باشد و اختیار جانشینی نيمه‌اي ايشان را باشد و نيمه‌اي ما را.» چون چنان گفت غوغا برخاست و هر كسي سخني گفت. عمر گفت : چون من دیدم که هر کس سخنی می‌گفت و ترسیدم که دوسخنی درمیان خاندان پیدا شود و اسلام رخنه پذیرد ، دست ابوبکر را گرفتم و با او بیعت کردم. و همه‌ی مهاجران نیز درآمدند و بیعت کردند. سپس انصار چون چنان دیدند درآمدند و بیعت کردند.

روز دیگر ، ابوبکر بر منبر رفت و سخن راند. و پیش از سخنرانی او عمر برخاست و گفت : ای خاندان ، آن سخن که من دیروز گفتم محمد نمرده است ، از بهر آن گفتم که می‌ترسیدم درمیان مسلمانان دوسخنی افتد ، و پوزش می‌خواهم. اکنون اگر رفت قرآن را بازگزارد. و هر چی ما را می‌فرمود از قرآن می‌فرمود ، پس هر کی قرآن را راهنما گیرد از گمراهی رهایی یابد. و خدا نیکی کرد که با بهترین و داناترین یار که یار کهنترین و یار غار محمد بود ، بیعت رفت. اکنون دیگر بار برخیزید تا هر که دیروز نبود ، امروز بیعت کند. پس همه (از مهاجر و انصار) برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. سپس ابوبکر سخن راند و خدا را ستود و مردم را پند داد.

گویند عمر را در انجام خلافتش گفتند : «خلیفه بهکان! ».

گفت : «اگر خلیفه بر سر مسلمانان گمارم ، تواند بود3 ـ که آن کس که از من بهترست خلیفه برگمارد (یعنی ابوبکر). و اگر خلیفه نگمارم ، تواند بود ـ که آن کس که از من بهتر بود خلیفه نگمارد (یعنی محمد)».خ چون عمر این چنین گفت ، مردم دانستند که محمد هیچ خلیفه نهکانیده بود.


🔸 127ـ بازپسین سپارش محمد

عایشه گفت بازپسین سپارشی که محمد کرد آن بود که گفت : دو دین در عربستان نباید گزارد که باشد. یعنی جز دین اسلام درمیان عرب نشاید بکار بردن. و مسیحی و یهود نگزارید که در عربستان نشیمن گیرند.4

1ـ سقیفه = ایوان پوشیده
2ـ بدینسان دانسته می‌گردد که نازش به تبار و تیره در نزد عرب چندان زورآور بوده که اسلام در آغاز نتوانسته بوده آن را ریشه‌کن کند.
3ـ تواند بود(bud) = سبک‌شده‌ی تواند بودن
4ـ بر پایه‌ی همین سپارش و دغلکاری که خیبریان در پیمان خود کردند بود که عمر در زمان خلافتش یهود خیبر را از عربستان بیرون راند.

Comments

Be the first to add a comment