#وایرال مارکتینگ - قسمت بیست و یکم - #داستان

چندهزار سال پیش،‌ قبل از اینکه علوم و سیستم آموزشی و دانشگاهی حال حاضر بوجود بیاد، همه چیز از طریق داستان از نسلی به نسل دیگه منتقل میشد

زمانی داستان؛
♦️ هم راهی برای انتقال تجارب و دانسته‌ها به نسل بعد بود
♦️ هم راهی برای تربیت و آموزش فرزندان
♦️ و هم راهی برای زنده نگهداشتن زبان و فرهنگ

مگه جز اینه که بعد از حمله وحشیانه اعراب به ایران و جنایاتی که اتفاق افتاد و کتابخانه‌هایی که به آتش کشیده شد، فردوسی با شاهنامه تونست یک زبان و فرهنگ باستان رو نجات بده؟

در میان تمام فرهنگ‌های باستانی‌ای که اعراب به اونها حمله کردن، فقط یک کشور بود که تونست زبان و فرهنگ خودش رو حفظ کنه و این کار رو به کمک داستان انجام داد
شاید بیانش به این شکل، بیشتر نقش و جایگاه داستان رو در تار و پود فرهنگ و ذهن انسان، به یاد ما بیاره


داستان‌هایی هستن که چند هزار سال نقل شدن تا به ما رسیدن؛ گاهی شفاهی و گاهی مکتوب
از داستان اسب تروجان کتاب ادیسه هومر بیش از سه هزار سال میگذره
هومر نقل می‌کنه که بهترین سربازهای یک طرف نبرد داخل یک سازه چوبی به شکل اسب پنهان میشن و باقی سربازهای اون ارتش به نشانه اینکه جنگ رو باختن عقب نشینی می‌کنن و اون اسب رو بعنوان پیشکش به طرف مقابل هدیه میدن

طرف مقابل هم خوشحال از پیروزی بعد از ده سال نبرد، اسب رو به میدان شهر میبرن و جشن میگیرن و مشروب میخورن
غافل از اینکه قراره سربازان دشمن شبانه از داخل اسب بیرون بیان و شهر رو تسخیر کنن
پیام این داستان واضحه:
«به دشمن اعتماد نکنید، حتی اگه در شمایل یک دوست ظاهر بشه»


اگه بجای چنین داستان پرهیجانی، هومر فقط جمله بالا رو می‌گفت؛ آیا این پیام هرگز سه هزار سال دوام پیدا می‌کرد؟
داستان، یکی از جذاب‌ترین و کهن‌ترین راه‌های وایرال کردن به حساب میاد
اگه آغاز داستان، فرد رو درگیر خودش بکنه، اون فرد معمولا تا پی بردن به نتیجه، منتظر شنیدن داستانتون خواهد موند

پس اگه بتونید بعنوان یه بازاریاب، پیامتون رو در قالب یه داستان جذاب بگنجونید؛ می‌تونید توجه مخاطب رو تا آخر داستان متوجه خودتون نگهدارید
وقتی مخاطب داستان شما رو تا انتها شنید، یا در خودآگاهش به این پیام پی برده و اون دقیقا میدونه پیام داستان شما چی بوده؛
یا خیلی از اوقات در ناخودآگاهش منتقل شده و بدون اینکه دقیقا بدونه چرا، فقط حس مثبتی نسبت به کسب و کارتون پیدا می‌کنه


مثال میزنم
فرض کنید میخواید یه داستان درباره اینکه تیم پشتیبانی شما همیشه و 24 ساعته آماده به خدمته برای مشتریتون تعریف کنید
داستان یه مادر سرپرست خانوار رو تعریف میکنید که وبسایتش رو به تنهایی اداره میکنه
یه کمپین فروش ویژه راه اندازی کرده که قراره ساعت 12 شب آغاز بشه
سایتش وردپرسیه و قراره کمپین رو به کمک یه افزونه که روی قیمت‌ها تخفیف اعمال میکنه، به انجام برسونه

ساعت 12 میشه و ناگهان سایتش از دسترس خارج میشه
این مادر تنها، که این موقع شب نه به برنامه نویسش دسترسی داره و نه جایی رو میشناسه، به این امید که مشکل از هاست باشه با شرکت شما تماس میگیره
و شرکت شما نه تنها این موقع شب پشتیبانی تلفنی فعال داره؛
بلکه پشتیبان، سایت رو (خارج از وظایفش) بررسی میکنه و متوجه ایراد در افزونه اعمال تخفیف میشه و با برطرف کردن مشکل، آبرو و اعتبار سایت این مادر رو براش میخره

حتی اگه مخاطبی که این داستان رو میخونه یا میشنوه با حوزه خدمات شما آشنایی کافی نداشته باشه
حتی اگه ندونه پشتیبان هاست وظیفه نداره پلاگین سایت‌تون رو بررسی و اصلاح کنه
لااقل بعد از شنیدن این داستان این حس خوب رو خواهد داشت که برند شما همیشه آماده هست مشتری رو بطور کامل پشتیبانی کنه و مشکلش رو حل کنه....


با این داستان، نه تنها پیام اصلی که 24 ساعته بودن پشتیبانی، حتی بصورت تلفنی رو انتقال دادین؛
بلکه رسوندین که حتی خارج از وظایف هم مشکل مخاطب رو حل میکنید
و این کار رو بصورتی انجام دادید که داستانش (یا لااقل حس خوب شنیدنش)، تا مدت‌ها یاد مخاطبتون خواهد موند


این داستان واقعی بود و من بیش از یک سال پیش، در یک پادکست خارجی شنیدمش
زمانیکه خواستم با یک مثال نشون بدم چطور یه داستان میتونه در ناخودآگاه ما تاثیر بذاره، یاد این داستان افتادم

داستانی که بیش از یک سال پیش، خیلی گذرا درباره یه کسب و کار کاملا (برای خودم) بی اهمیت شنیده بودم
و این جادوی داستانه؛
ما رو درگیر خودش میکنه و به یادمون میمونه

————————————————

🔴 اگه این مطلب رو دوست داشتین اونو با دوستاتون به اشتراک بذارین

مرسی که با الیون همراهید...


🎉🎉#کمپین_تولد_الیون {33/31}🎉🎉
🆔 @elionmarketing
🆔 @elionmarketing
🆔 @elionmarketing

Comments

Be the first to add a comment