🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 99ـ بخشش غنیمتها (تکه‌ی دو از دو)

پس از آن سعد ابن عباده نزد محمد آمد و گفت : ای محمد ، انصار را هیچ ندادی و رنجیده‌اند. محمد فرمود : ایشان را همگی بخوان و چون آمدند مرا آگاهی بده. رفت و چنان کرد. محمد پیش ایشان رفت و گفت : این چه سخن است که از شما بمن رسید؟ نه چون من بر شما آمدم ، همه گمراه بودید و بیچیز؟ و بدست من راه یافتید و توانگر گردیدید؟ و میان شما خود بخود دشمنی بود و دوستی افکندم؟ انصار گفتند : آری ای محمد ، بزرگی و منّت خدا و برانگیخته‌اش بر ما بسیارست. محمد گفت راست گفتید. لیکن پاسخ من بگویید. انصار گفتند : پاسخ بیش از این نمی‌دانیم. محمد گفت : پاسخ آنست که بگویید چون تو بر ما آمدی ، ناتوانِ دشمنِ خود بودی و ما تو را براست داشتیم و یاوری دادیم ، و بیچیز بودی و بتو یاری کردیم. و تو را از شهر خود بیرون کرده بودند ، و ما تو را جا دادیم. و پس از آن گفت : چون سان میان ما چنین بوده است ، شما باین خرده‌ریز اینجهان که ما بدیگران دادیم ، از بهر آنکه گرایش در اسلام کنند و استوار باشند ، و بشما ندادیم از بهر آنکه شما خود در اسلام استوارید و در قرآن چنین درباره‌ی شما آمده : «و یاری کنند خدا و فرستادهاش را ، آنانند راستگویان»1 ، رنجش نمایید ، و دیگر خشنود نباشید که دیگران با شتر و گاو و گوسفند روند ، و شما با برانگیخته‌ی خدا بخانه روید؟ چه اگر همه‌ی مردم به یک سو روند ، و انصار تنها به یک سو روند ، من بسوی انصار روم. و پس از این سخنها دعای نیک بر انصار کرد. پس انصار بسیار گریستند و گفتند : خشنود گردیدیم که اینجهان دیگران را باشد و تو ما را باشی. و شاد بخانه‌های خود رفتند.
محمد چون از بخشش غنیمتهای حُنَین آسوده شد ، ماه ذیقعده‌ي سال هشتم بود ، و رفت و عمره کرد. و عَتّاب ابن اَسيد را بجانشینی خود در مکه نشاند ، و مُعاذ ابن جَبَل را با او همنشین کرد ، تا قرآن و فرمانهای دینی ایشان را یاد دهد. محمد چون به مدینه بازآمد ، شش روز از ذیقعده بازمانده بود.


1ـ سوره‌ی حشر ، آیه‌ی 8.

Comments

Be the first to add a comment