🔸96ـ گشايش مكه (تکهی سه از سه) پس از آن ، بار ديگر روي به قریش آورد و گفت : «اي گروه قریش ، مرا چگونه يافتيد ، پس از آنكه بر شما فیروزی و بر كشتنتان توانایی یافتم؟» گفتند : «ای محمد ، آن شكيب كه از تو ديديم ، از هيچ كس نديديم ـ كه برادر با برادر نكند كه تو با ما كردي. و همچنين هيچ كس دربارهي خويشان آن نكند كه تو با ما كردي.» آن هنگام ، محمد گفت : «اكنون ، برويد ـ كه شما را آزاد گردانيدم و هر بِزِه (جرم)1 و خطايي كه شما دربارهي من كرده بوديد ، از سر آن برخاستم.» و ديگر فرمان قصاص را هم در آن روز فرمود كه خونبهاي كشتنِ سهو چند باشد و فرمان كشتن عمد چه باشد. چون اين سخنها را گفته بود فرود آمد و در مسجد حرم نشست. علی کلید خانهی کعبه داشت و گفت : ای محمد ، كليد خانه و اختیار پردهداري را بما بده. محمد ، عثمان ابن طلحه که كليد خانه و اختیار پردهداري ازآن او بود را تلبید و با او گفت : اي عثمان ، بيا و كليد خانه را بِستان ، هم بآن شيوه كه داشتي ـ كه امروز روز نيكمردي و وفاست. و علی را گفت : من شما را چیزی دهم که هیچ کس را دل در بند آن نباشد و روزي هيچ كس بر آن بريده نگردد. علی دلشاد گردید و محمد کلید ازو ستانید و به طلحه بازداد. روز دوم گشایش مکه ، پاکمرد بر منبر رفت و سخن راند و گفت : «خدا در آن روز كه آسمان و زمين را آفريد مكه را پيدا گردانيد و حرم او را [بروی خونریزی] حرام گردانيد و تا رستاخيز چنين خواهد بود. و هيچ كس را نرسد ـ نه پيش از من و نه پس از من ـ كه پاس آن نگاه ندارد و در آن خون ريزد و مرا نيز نرسد ، مگر اين هنگام ، تا آن هنگام كه مردم آن مسلمان گردند. و چون ايشان مسلمان گردند ، پاس آن همچنان گردد كه بود. و اگر امروز باز كسي ، كسي را كشد كيفر يا خونبها باينده (لازم) گردد. و اگر كسي شما را گويد كه محمد در آن هنگام كشت ، شما پاسخ بگوييد كه آن محمد را [در آن هنگام] حلال بود و كسي ديگر را نرسد.»
محمد چون از گشایش مکه و کار قریش آسوده شده بود ، لشکر به پیرامون مکه به تیرههای عرب فرستاد تا ایشان را باسلام دعوت کند. خالد ابن ولید را به تیرهی بنیجَذیمه فرستاده بود و سپارش کرد که جنگ و کشتن نکند. ایشان چون خالد را دیدند ، جنگاچ برگرفتند و پیش آمدند تا جنگند. خالد پیغام فرستاد که ما نمیجنگیم ، اگر شما نجنگید و جنگاچ بازگزارید ، نیک وگرنه از مکه لشکر خواهم. پس ایشان جنگاچ بازگزاردند و پیش خالد آمدند. فرمود ایشان را بربستند و برخی را کشتند. چون آگاهی به محمد رسید ، رنجید و گفت : خدايا ، من از اين كار كه خالد با خاندان بنيجَذيمه كرد بيزارم. پس با پیشنهاد ابوبکر داراکی به علی داد و فرستاد تا خونبهای کشتگان بدهد و دلجویی کند. علی رفت و خونبها داد و ایشان را دلجویی کرد. و بازماندهی داراک را نیز بر ایشان بخشید و بازگردید و چگونگی را با محمد بازگفت. خالد با آنکه از یاران بود ، لیکن کوچ و جنگها را درنیافته بود و اندکی پیش از گشایش مکه مسلمان گردیده بود.
هم در گشایش مکه محمد ، خالد را به نَخله فرستاد تا عُزّا را ویران گرداند. عُزّا خانهای بود که بیدینان ساخته بودند و قوم مُضَر و کِنانه و برخی از قریش آن را میپرستیدند. سر نَخله ، چون شنید که خالد با لشکر اسلام خواهد آمد ، شمشیر خود را آورد و بر در عُزّا آویخت و بیتی چند گفت و بکوه رفت. معنی بیتها این بود که ای عُزّا ، خالد با لشکر اسلام رسید تا تو را ویران کند ، و ما ایستادگی نمیتوانیم کرد ، اکنون شمشیر خود آوردم تا دشمن از خود بازداری ، و اگر بازنداری ، کوتاهی از تو باشد و ما کیش مسیحیان گیریم. پس خالد آن خانه را ویران کرد و آتش در چوبها زد. محمد پانزده روز در مکه بود و نمازها را شکسته میخواند.