🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 109ـ گروش تیره‌ی عبدالقَيس
جارود سر تیره‌ی عبدالقَيس بود. و کیش مسیحی داشت. با گروهی پیش محمد آمد و محمد اسلام بر ایشان نمود. جارود گفت : کیش مسیحی رها نتوانم کرد. محمد گفت : دین مسلمانی بهترست. جارود گفت : اگر تو پایندان (ضامن) می‌شوی که دین مسلمانی بهتر از کیش مسیحیست تا مسلمان گردم. محمد گفت : پایندان می‌گردم. پس جارود و گروه با او مسلمان گردیدند و بازگردید و تیره‌ی خود را مسلمان گردانید.
جارود در مسلماني بسيار استوار و پرهیزکار بود. چنانكه پس از درگذشت محمد ، خاندانش از دين بازگرديدند و او با ايشان همي‌جنگيد. و پس از آن ، به همان شُوند از خاندان خود بيزار گرديد.

🔸 110ـ گروش عَدي ابن حاتمِ طايي
عَدي ابن حاتم طايي بازگفت که مرا هیچ کس از محمد دشمن‌تر نبود ، از بهر آنکه من مسیحی و درمیان خاندان خود گرامی بودم. و از لشکر محمد می‌ترسیدم که بیاید و خاندان مرا از فرمانم بیرون برند و مرا کشند. از بیم لشکر محمد بنده‌ای داشتم و او را گفته بودم تا چند شتر برگزیند و نگاه می‌داشت تا هنگامی که لشکر برسد بگریزم. پس روزی او آمد و گفت : لشکر اسلام رسیدند و درفشهای ایشان پیداست. پس او را گفتم شتران را بیاورد ، و با خانواده‌ی خود برنشستم و آهنگ شام کردم ، چه مردم شام مسیحی بودند. و لشکر محمد درآمد و خاندان مرا با خواهرم به مدینه بردند. و محمد ایشان را نگاهداری کرد. و خواهر لابه کرد تا او را به شام پیش من فرستد. پس محمد فرمود او را دررفت درست و جامه‌ی نیکو و شتر و کجاوه دادند و با خاندانی معتمد بسوی شام رفتند. و من با خانواده‌ی خود نشسته بودم و خواهر را دیدم که می‌آمد. پیش او بازرفتم و سخنهای تند مرا گفت ، و گفت : چه کار بود که کردی؟ نیکی در آنست که به پیش محمد بروی ، چه کار او از دو بیرون نیست : یا برانگیخته‌ی خداست و دین او بهتر باشد و اگر نه ، اکنون شاهی تواناست و ازو ایمن باشی و چنانکه بودی ، بر سر خاندان و تیره‌ی خود فرمانروا گردی.
پس به پیش محمد رفتم ، در مسجد نشسته بود. درود گفتم. گفت : تو کیستی؟ گفتم : منم عَدي ابن حاتم طايي. برخاست و دست من گرفت و بخانه‌ی خود برد و مرا بر سر بالشی چرمی نشاند و خود بر زمین نشست. گفتم : فروتنی آن مرد نشان برانگیختگی اوست و خواهای سرزمین و داراک اینجهان نیست. و از من پرسید که کیش مسیحی داری؟ گفتم : آری. و گفت : چهار یکی از غنیمتها برمی‌گرفتی؟ گفتم : آری. گفت : در دین شما حرامست که چهار یکی از غنیمتها برگیرند ، تو چرا برمی‌گرفتی؟ بیگمان گردیدم که برانگیخته‌ی خداست و بر احکام تورات و انجیل آگاهست. محمد گفت : ای عَدی ، مگر از بهر آن مسلمان نمی‌گردی که بینی که مسلمانان بیچیزند! بخدا که نزدیک رسید بآن زمان که چندان داراک و غنیمت مسلمانان را گرد گردد که آرزو كنند بيچيزي را يابند تا چیزی باو دهند و کس را نبینند ، یا از بهر این گرایش اسلام نمی‌کنی که مسلمانان را اندک می‌بینی و دشمنان ایشان بسیارند. بخدا که زمان آن رسید که اسلام چنان نیرو گیرد و راهها از نیروی مسلمانان چنان ایمن گردد که از قادسیّه زنی تنها بر شتر نشیند و بیاید و زیارت کعبه کند و بازگردد و او را از هیچ کس بیم نباشد.
چون این سخنها را از محمد شنیدم ، برخاستم و مسلمان گردیدم. و محمد مرا بسیار گرامی و پاس داشت و سری خاندان طَی بمن بازداد و روانه گردانید.

Comments

Be the first to add a comment