در آن شب که آغاز بیماری محمد (روزهای پایانی صفر یا آغاز ماه ربيعالاول سال یازدهم هجری) خواستی بود ، درمیانهی شب برخاست و به گورستان بقیع رفت و مردگان را آمرزش خواست و بخانه بازآمد. و بامداد چون برخاست ، بیماری درو پیدا شده بود. عایشه گفت : چند روز او را تب میگرفت و چنانکه شیوهی او بود باتاق زنان میگردید. و چون بیماری برو سخت گردید ، از زنان پرگ خواست تا در اتاق من باشد و من او را تیمار کنم. پرگ دادند و چون باتاق من میآمد دستمالی در سر بست و دستی بر دوش علی و دستی بر دوش فضل ابن عباس افکند و پای در زمین میکشید تا باتاق من آمد. و پس از چند روز که بیماری برو دراز شده بود ، روزی فرمود آب آوردند و بروی او ریختند. و پس از آن جامهای پوشید و دستمال بسر بست و فرمود او را بمسجد بردند ، و بر منبر رفت و فرمود هر دری که از خانهی یاران بدرون مسجد گشاده بودند همه را بستند ، جز آن در که از خانهی ابوبکر بمسجد بود. پس از آن با مهاجران گفت : با انصار من نیکویی کنید که ایشان رازدار من و یاران و اندوهخوار منند و با نیکوکار ایشان نیکوکاری کنید و با گناهکار ایشان راه گذشت بسپرید. چون بیماری او سخت و دراز گردید و به نماز بیرون نمیتوانست رفت ، گفت : ابوبکر را بگویید با مردم نماز کند. * * * و محمد ، اسامة ابن زید را فرمود با لشکری بجنگ شام رود1. و گروهی از مهاجر و انصار با او بروند. و بیماری محمد نمایان گردید و مردم گرایش نداشتند که اسامه فرمانده ایشان باشد ، چه اسامه جوان و کمسال بود. و میگفتند : چگونه فرمان بر بزرگان کند و با او نمیرفتند. محمد از آن میرنجید ، پس برخاست و دستمال بسر بست و بر منبر رفت و ایشان را پند داد و گفت : اسامه سزاوار فرماندهیست و پدرش همچنین سزاوار بود و فرمان او بردن چنانست که فرمان من برید. پس لشکر خشنود گردیدند و با اسامه بیرون رفتند.. و چون یک فرودگاه رفته بودند ، آگاهی درگذشت محمد بایشان رسید.2 * * * در همان روز که محمد خواستی درگذشت ، و آن روز هنگام نماز بامداد برخاست و آن دری که از مسجد بخانه گشاده بود باز کرد و درمیانِ در ایستاد و بمسلمانان نگاه کرد که نماز میخواندند. مسلمانان چون محمد را دیدند از شادمانی برجوشیدند و ردهها گشادند و پنداشتند که محمد به نماز خواهد آمد. محمد ایشان را اشاره کرد : «شما بر جای خود باشید و تکان نخورید». و محمد چون سان ایشان را دید که هرچه بسامانتر3 و نیکتر همه روی در قبله آورده بودند از شادی لبخندی کرد و بخانه رفت.
1ـ آنچه ما از این میفهمیم اینست که محمد امید به بهبود خود داشته و چشم براه فیروزانه بازگشتن لشکرش بوده. 2ـ از اینجا دانسته میشود که میان سخنرانی محمد در پشتیبانی از اسامه و بیرون رفتن لشکر تا درگذشت او بیش از یک روز یا اندکی بیشتر جدایی نبوده. زیرا یک فرودگاه راه ، همان یک روز راهست. از این سخن و آنهایی که ما با ستاره (ی) نشاندار کردهایم دانسته میگردد که درگذشت محمد «ناگهانی» و «نابیوسیده» (غیر منتظره) بوده. اینکه در متن عربی آمده : «لشکر با اسامة ابن زید بیرون شدند و چون یک فرسخ رفته بودند در جرف توقف کردند تا ببینند خداوند دربارهی پیغامبر چه حکم فرماید» (کتاب دکتر مهدوی) ، راست نمینماید. چنانکه از بازگوییهای دیگران ـ که خواهد آمد ـ این دانسته میگردد که کسی به درگذشت زودهنگام محمد گمان نبردی. بویژه محمدِ جریر طبری از بیماری دیگر محمد سخن میراند که پس از حج بازپسین آغاز شده و بگفتهی ابومُوَیهِبه بندهی محمد ، راه رفتنش دشوار گردیده بود چندانکه آگاهی این بیماری که پراکنده شد ، اسود و مسیلمه در یمن و یمامه به گردنکشی و بازگشت از دین برخاستند و سپس طلیحه در سرزمین اسد برخاست و این هنگام محمد بهبود یافته بود. با چنین پیشینهای ، این بیماری بازپسین را همچون آن توانستندی گمانید و کسی گمان به درگذشت ناگهانی محمد نبردی و چنانکه زادهی اسحاق گوید : لشکر نیز با خشنودی راهی گردید. با دلیلهایی که در سخنان آینده خواهد آمد «نابیوسیده» بودن درگذشت پاکمرد بهتر روشن خواهد گردید. زادهي اسحاق از زبان ابومُوَیهِبه و نیز عایشه میآورد که بهنگام بیماریِ محمد ، ازو شنیدهاند که سخن از مردنش رانده. آنها اگرهم ساخته یا دستبرده نباشد ، باز بیگمان بودن محمد از مرگش را نمیرساند. 3ـ بسامان = منظم