🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 119ـ بازپسين حج
محمد در بیست و پنجم ماه ذیقعده سال دهم از بهر حج از مدینه بیرون رفت و كسان بسيار او را همراهي كردند. چون به نزدیک مکه رسیده بود ، فرمود هر کی قربان نداشت احرام به عمره کرد و هر که قربان دارد احرام به حج گرفت.
و علی که از سوی یمن رسید و قربان نداشت محمد او را گفت : ای علی ، تو نیز برو و طواف کن و ارکان عمره بجای بیاور و از احرام بیرون بیا. علی گفت : ای محمد ، احرام به حج گرفته‌ام. آنگاه محمد او را با خود همباز کرد در قربانی که از بهر خود آورده بود.
سپس محمد سخن راند و حاجیان را پندهای رسا داد و مناسک حج و شعائر اسلام را بازنمود و ایشان را به ستوده‌خویی فرمود و هر چي سودهای پيروان را از جان و داراك بود ، همگي را آگاه گردانید.1 و چون از پند آسوده گردید ، گفت : خدایا ، نمی‌دانم که من برانگیختگی تو چنانکه باید به آفریده‌هایت گزاردم یا نه؟ حاجیان گفتند : آری ای محمد ، برانگیختگی بدرستی بما گزاردی. پس محمد گفت : خدایا ، تو گواه باش بر ایشان که خَستُویدند2 به آنکه برانگیختگی تو چنانکه می‌بایست بایشان گزاردم.
چون محمد در بازمانده‌ی ماه ذیحجّه از بازپسین حج آسوده شده بود و به مدینه بازگردید3 ، در ماه ربیع‌الاول ، اسامة ابن زید را با لشکری به شام و زمین فلسطین فرستاد.

🔸 120ـ فرستادگان محمد به شاهان پیرامونی
محمد فرستادگانی به شاهان پیرامونی فرستاد و نامه‌ها بایشان نوشت و آنان را باسلام دعوت کرد. دِحیة ابن خلیفه‌ی کلبی را به کیسَر روم ، عبدالله ابن حذافه‌ی سهمی را به خسرو پرویز ، حاطِب ابن أبی بَلتَعه را به مَقوقِس ، شاه اسکندریه (همان که ماریه را به محمد ارمغان گردانید) ، عمرو عاص سهمی را به (جیفر و عیاذ) شاهان عمان ، سَلیط ابن عمرو را به شاهان یمامه ،‌ علاء ابن حَضرَمی را به شاه بَحرَین ،‌ شجاع ابن وهب اسدی را به شاه شام ، مهاجر ابن أبی امیه‌ی مخزومی را به شاه یمن فرستاد.‌ و همچنین فرستادگانی دیگر را بشاهان عرب و ناعرب فرستاد و همه را باسلام دعوت کرد.

🔸 121ـ گروش باذان
لشكر حبشه هفتاد و دو سال در يمن بودند و فرمان مي‌راندند : چهار سال ازآنِ اَرياط و بازمانده ازآنِ اَبرَهه و پسرانش. پس از هفتاد و دو سال ، از سوي خسرو4 ، وَهرِز5 شاه بود و پس ازو پسرش مرزبان و پس ازو پسرش تَينُجان. و پس از آن ، خسرو او را كناره گردانيده و فرمانروايي ديگر ـ پارسي (ايراني) ـ باذان6 نام فرستاد. باذان شاه يمن بود تا محمد پيدا گردید (ظهور کرد). پس از آن محمد چون دعوت آغاز کرد ، او باسلام گرويد.7

1ـ در اینجا زاده‌ی هشام سخنی از زبان محمد می‌نویسد که بیگفتگو ساخته است : «و بازنمود ایشان را که این حج وداع است و بار دیگر وی را در موسم [حج] نخواهند دیدن». هیچ باخردی با خواندن این سرگذشت تا اینجا این سخن را باور نخواهد کرد بویژه که پس از این هم رفتاری از محمد و مسلمانان دیده نمی‌شود که این سخن را براست دارد. چگونه می‌شود که مسلمانان با آنهمه دلبستگی به محمد این سخن را شنوند و از ریزش اشک جلو توانند گرفت؟! چگونه یاران نزدیکش این شنوند و بخاموشی گرایند؟! چنان وانموده‌اند که محمد می‌دانسته حج دیگری را نخواهد دریافت و اینست نیاز دیده بازپسین سخنان (وصیتها) را در همین هنگام راند. سپس کسانی دیگر داستان غدیر خم را ـ اگر بوده ـ بسود سیاست خود دیگر گردانیده و سرانجام امام ششم شیعیان دعویهای شگفتی پیش کشید و راه شیعیگری را هموار ساخت. (نک. کتاب «گفت و شنید» و «شیعیگری (داوری)» از احمد کسروی).
در پیشامد درگذشت محمد دلیلهای دیگری خواهید یافت که ساخته بودن چنین افسانه‌هایی را بهتر نمایان می‌گرداند.
2ـ خَستُویدن = اقرار کردن
3ـ داستان حجة‌الوداع بپایان رسید ولی زاده‌ی هشام کمترین سخنی از غدیر خم نرانده.
4ـ خسرو يكم انوشیروان.
5ـ بنگريد به دفترچه‌ي «يك لشكركشي تاريخي از راه خليج فارس» نوشته‌ي محمدعلي امام شوشتري ، از پايگاه زير : https://drive.google.com/.../0B2d6vwIpVB1md3IyMmJnOXJOcHc یا کوتاهشده‌ی آن در بخش پیوستهای کتاب «تاریخ محمد».
6ـ در تاریخها این نام برویه‌ی «باذام» نیز آمده است.
7ـ در سال ششم هجری که مسلمانان نیرو گرفتند ، محمد نامه‌هایی بشاهان می‌نویسد و ایشان را به پذیرفتن اسلام می‌خواند. خسرو دوم (خسرو پرویز) به باذان فرمود کسی را که در یثرب به پیغمبری برخاسته به تیسپون روانه گرداند. باذان سه تن افسر ایرانی را به سرکردگی «خره خسرو» به یثرب فرستاد. لیکن اینان مسلمان شدند و سپس خود باذان و گروهی از سواران نیز مسلمان شدند و از این راه یمن بی‌جنگ و خونریزی از تیسپون برید و پیرو فرمانروایی نوبنیاد مدینه گردید. چون محمد سخن از دین و برانگیختگی (پیامبری) راند و کارش رو به پیشرفت گزارد تیره‌های عرب چنان پنداشتند که این دعوی

Comments

Be the first to add a comment