🔸106ـ سال فرستادگان چون محمد از گشایش مکه و لشکرکشی تبوک و گروش خاندان ثقیف آسوده گردید ، عربها که در گوشهها بودند ، در سال نهم ، گرایش اسلام نمودند و گروه گروه میآمدند و مسلمان میگردیدند. و شُوَندش آن بود که تیرههای عرب ، در همه سان ، قریش را پیشوای خود ساخته بودند ، از بهر آنکه قریش سرپرستان حَرَم بودند و ایشان را شاخهای از نژاد ناب اسماعیل میدانستند. و چون ایشان فرمانبر محمد نمیگردیدند ، دیگران باسلام درنمیآمدند. و چون مکه گشاده گردید و قریش فرمانبر گردیدند ، تیرههای عرب روی در مدینه میگزاردند و مسلمان میگردیدند. از اینرو سال نهم را «سال فرستادگان» نامیدند. نخستین این تیرهها بنیتَمیم بودند.
🔸107ـ گروش بنيتَميم عُطارِد ابن حاجِب ابن زُراره که سر خاندان بنیتَمیم بود ، با گروهی از بزرگان خاندان خود برخاست و به پیش محمد آمدند. و چون بمسجد رفتند محمد در اتاق بود ، و نشکیبیدند تا بیرون آید و گفتند : ای محمد ، بیرون بیا. محمد از آواز ایشان رنجید و این آیه فروخواند : «آنان که تو را از پشت اتاقها بفریاد میخوانند بیشترشان نابخردانند. اگر میشکیبیدند تا خود بیرون آیی بیگمان برای آنان بهتر بود. خدا آمرزنده و مهربان است». (سورهی حجرات ، آیههای 4 و 5) پس از آن محمد بیرون آمد و نشست و ایشان گفتند : ای محمد ، آمدیم که با تو نازيم و نازشها و نيكوكاريهاي خود را برشماريم. محمد گفت : برخیزید و بگویید. پس عُطارِد ابن حاجِب که بزرگ و سخنران ایشان بود برخاست و سخنی راند. محمد ، ثابت ابن قَیس را خواند و گفت : او را پاسخ بده. ثابت برخاست و پاسخش بازداد. دیگر ، چامهگوی ایشان برخاست و در ستودگیها و بزرگی خاندان بنیتمیم قصیدهای خواند. و چون آسوده گردید محمد فرمود حسّان ابن ثابت بخوانید تا پاسخ ایشان بازگوید. پس او را خواندند و آمد و برخاست و بدیهتاً قصیدهای خواند در ستایش محمد ، به همان قافیه که ایشان برخوانده بودند ، و همه شگفتی نمودند. پس اَقرَع ابن حابِس با خاندان گفت که خدا هیچ از این مرد دریغ نداشته است. پس همه مسلمان گردیدند. و محمد هر یکی از ایشان را دِهِشی ویژه داد.
🔸108ـ گروش بنيسعد ضِمام از خاندان بنیسعد بود ، و او را فرستادند تا به پیش محمد آید و چگونگی اسلام بازداند. چون به پیش محمد آمد ، گفت : ای محمد ، از تو پرسشی میکنم و در آن درشتی خواهم نمودن ، باید که نرنجی. محمد گفت : هر چی خواهی بپرس. ضِمام گفت : ای محمد ، بآن خدایی سوگند به تو میدهم که خدای تو و خدای همهی جهانیانست با من راست بگو که آیا تو برانگیختهی خدایی و تو را براستی بآفریدهها فرستاده است و تو را فرموده است که ما را بفرمایی که بتپرستی فروگزاریم و نماز پنجگانه گزاریم و روزهی رمضان داریم و زکات دهیم و حج کنیم و دیگر پایههای اسلام؟ محمد هر بار سوگند خورد که من برانگیختهام ، و خدا چنین بمن فرموده است. پس ضِمام مسلمان گردید و بیدرنگ بازگردید و پیش خاندان خود رفت و در همان هنگام که رسید ، لات و عُزّا را دشنام داد و گفت : محمد برانگیختهی راست خداست و من مسلمان گردیدم و شما نیز مسلمان شوید. هنوز شب نیامده بود که خاندانش همگی مسلمان گردیدند.