هنگام برگشتن از مهمانی تنها در اتومبیل بودم. موزیک خوبی از رادیو گوش می کردم. به مسائل دور و درازی می اندیشیدم از جمله این که صداقت و صمیمیت نسبت به هر کس و هر چیز اثرات خودش را می گذارد، مخصوصاً نسبت به مردم ایران، من به اندازه ای لذت می برم که مردم مرا همان طور که هستم می شناسند که حد ندارد. این مردمی که اغلب خیال می کنند فهم ندارند واقعاً دقیق دقیق هستند. هر خدمتی به آنها بکنند، اگر خدا جبران نکند، خود آنها می کنند. دلیل من هم همین مذاکرات امشب بود. همه می دانستند و می دانند که من مثل مصدق عوام فریب نیستم. از تماس با خارجی هیچ واهمه و ترسی ندارم زیرا میدانم که هرگز به کشور و شاه و مردم کشورم خیانت نمی کنم. حرفهایم را می زنم و سجاده هم به آب نمی کشم و هرگز نکشیده ام، ولی خدا را شاهد می گیرم که حتی در مخیّله ام خطور نکرده است که ممکن است به این مردم ولو هرگز هیچ کس، هیچ چیز نفهمد، خیانت کرد. من مردم وطنم را دوست دارم. هیچ تظاهری هم هرگز نمی کنم و عجیب است که آنها هم دوستم دارند، از چشم محصّل و تاکسی ران و شوفر اتوبوس، دکّاندار و رهگذر خیابان این مطلب را می فهمم و می خوانم و لذت می برم و تمام این دوستیها را در راه عظمت پادشاهم به کار می برم. همه هم می دانند که من جزء لاینفک شاهم. چه عیب دارد؟ دوستی و راستی بهترین و پر ارزشترین نعمات خداست. به قول سعدی: تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ