🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 111ـ گروش فَروَة ابن مسیک مرادی
فروة ابن مسیک مرادی از نزدیکان شاهان پیرامونی بود و او را خلعت فرستادندی و باو نزدیکی جستندی. ناگاه هوس اسلام او را برخاست و به پیش محمد آمد و مسلمان گردید. محمد او را دهشهای بسیار فرمود و فرماندهی تیره‌ی خود (مراد) و تیره‌ی زُبَید و تیره‌ی مَذحِج را باو داد. پس از او ، عمرو ابن مَعدی کَرِب1 آمد و مسلمان گردید. و چون محمد درگذشت از اسلام بازگردید ، از بهر آن که عمرو بزرگ تیره‌ی زُبَید پیش از فروه بود و فروه کمتر ازو بود و می‌پنداشت که چون مسلمان گردد بزرگی تیره‌ی زُبَید باو دهد ، لیکن چون چنان نشد ، از اسلام بازگردید.

🔸 112ـ گروش تيره‌ي كِنده
اَشعَث ابن قَيس شاه تیره‌ی کِنده بود و با هشتاد سوار از خویشان و شناختگان به پیش محمد آمدند و مسلمان گردیدند. تیره‌ی کِنده بسیار شكوهمند و سهمناک و توانگر و خوش‌سيما بودند بویژه این گروه که آمده بودند. و یاران ایشان را می‌نگریستند و شگفتنی می‌نمودند.
محمد ایشان را گفت که این بر شما حرامست و پس از این نپوشید. پس بیدرنگ جامه‌های ابریشمی برکندند و زردوخته‌ها را از دوش برگرفتند.
اَشعَث گفت : ای محمد ، ما از فرزندان آكِلُ‌المُرارم2 و تو از فرزندان ایشانی. محمد لبخندی زد و به نرمی گفت : این نسبت ، شما را با عباس است ، بروید و این نسب با او درست کنید ، لیکن من از فرزندان نَضر ابن كِنانه‌ام و خود را به نياهاي خود بازبندم نه بديگري. اكنون بدانيد ـ اي مردم كِنده ـ كه نازش به نياها رسم روزگار ناداني است. و در اسلام نازش به پرهیزکاری است نه به تبار و خویشاوندی.»3
اشعث گفت : اگر از این پس کسی به نیاها نازد او را کیفر دهم. و محمد ایشان را نوازشها فرمود و به میهن خود رفتند.

🔸 113ـ گروش تیره‌ی اَزد
صُرَد ابن عبدالله از بزرگان تیره‌ی اَزد بود و با گروهی از تیره‌ی خود پیش محمد آمد و مسلمان گردید و در مسلمانی نیکرفتار و پسندیده‌خو گردید. و محمد او را بر تیره‌ی خود فرمانروا گردانید و او را فرمود با بیدینانی که در پیرامون ایشانند بجنگند و ایشان را باسلام بخوانند. و تیره‌ی اَزد در سوی یمن نشیمن داشتندی.

🔸 114ـ گروش شاهان حِمَير
چون محمد از لشکرکشی تبوک بازگردید ، فرستادگان شاهان حِمَیر رسیدند و نوشته‌هاي ايشان را آوردند که تیره‌ی حِمَیر مسلمان گردیدند و بسیار از بیدینان کشتند. و ایشان شش شاه بودند : حارِث ابن عَبد كُلال ، نُعَيم ابن كُلال ، نُعمان بزرگ ذی‌رُعَین ، مَعافِر ، هَمدان و زُرعه‌ي ذويَزَن. زُرعه‌ي ذويَزَن پيش از همه مسلمان گرديده بود و مالِك ابن مُرّه‌ي رَهاوي را بفرستادگي پيش محمد فرستاده بود تا محمد را از اسلام خود و آن ديگر شاهان آگاه گرداند.
محمد نوازش فرستادگان فرمود و فرمود پاسخ نامه‌ی ایشان بازدهند. و پنج تن با ایشان فرستاد و مُعاذ را سپارش کرد که چون بروی ، با مردم آسانی کن و سختی مکن ، و ایشان را مژده‌ی نیک بده و کس را از مهربانی خدا ناامید نگردان. و گروهی از یهود و مسیحی از تو خواهند پرسید که کلید بهشت چیست؟ تو ایشان را بگو : کلید بهشت دوگواهی است.

1ـ عمرو فرزند سیف ابن ذی یزن شاه یمن بود که پس از درگذشت پدرش با یاری لشکری که انوشیروان دادگر باو داد شاهی یمن را از حبشیان بازپس گرفت. بنگرید به (گفتار 121ـ گروش باذان ـ سات 161)
2ـ «آكِلُ‌المُرار» شاهي بسيار بزرگ در عرب بود ، چنانكه عرب در نازش خود را باو بستندي. و تيره‌ي كِنده از فرزندان او بودند و بيشتري ايشان شاه بودند. و ايشان را باين شُوند بر ديگر عرب نازش بودي. و عباس در روزگار ناداني ، چون بازرگاني كردي و جايي رسيدي كه او را نشناختندي ، اين اندازه گفتي كه : «من از فرزندان آكِلُ‌المُرارم» و تبار خود را باو بردي ، از بهر آنكه بداراك او هیچ دست نيازيدندي. و همچنين چون به تيره‌ي بنی‌كِنده رسيدي تبار خود باو بازبردی و ايشان او را نگاهداشت و نوازش کردندی.
3ـ بر این پایه ، رفتاری که ما در ایران امروز داریم ، آیا در روزگار نادانی بسر میبریم یا از آن درگذشته‌ایم؟!.. (درگذشتن = عبور کردن)

Comments

Be the first to add a comment