🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 122ـ داستان اسامة ابن زید

داستانش آنکه محمد او را بجنگی فرستاده بود با لشکر غالب ابن عبدالله کلبی. و چون نزدیک آن تیره که بآهنگ ایشان آمده بودند رسیدند ، یکی را از آن تیره یافت بنام مرداس ابن نهیک ، و اسامه چنان پنداشت که او بیدینست شمشیر کشید که بر سر او زند ، آن مرد گواهی (شهادت) بزبان آورد. اسامه ازو نپذیرفت و چنان گمان برد که گواهی از سر بیم می‌گفت که او را نکشد ، نه از سر باور و راستی ، پس او را کشت.

چون به مدینه بازآمدند ، بازگفتند که اسامه چنین مردی را کشت. پس محمد برو تند شد و او را بخواند و گفت : ای اسامه فردای رستاخیز پاسخ لا اله الا الله را چگونه بازدهی و تو گوینده‌ی آن را کشتی؟ اسامه گفت : او گواهی از بهر پناه می‌گفت نه از سر باور و استواری.

محمد برو تند شد و گفت : ای اسامه این نه سخنیست که تو می‌گویی ، و فردا کی بفریاد تو خواهد رسید ، و چگونه پاسخ لا اله الا الله باز توانی داد؟

اسامة ابن زید گفت : محمد همچنان با من از سر تندی سخن می‌گفت و چند بار پیاپی بازگفت تا من چنان پشیمان گردیدم از کار خود که گفتم : ایکاش من این هنگام مسلمان گردیده بودمی تا این کار نه بدست من رفته بودی. پس از آن پوزش تلبیدم و گفتم : ای محمد ندانستم ،‌ این یک بار مرا بیامرز که با خدا پیمان بستم که بگویندگان گواهی ، دست نَیازم و ایشان را نرنجانم.


🔸 123ـ فرستادن لشكر به سرزمينهای پيرامونی

محمد خود بيست و هشت جنگ و لشکرکشی كرد که چگونگي آن از پيش رفت و سي و هشت دسته از لشكر اسلام هم در زمان خود از بهر جنگ به سرزمينهای پيرامونی فرستاد. و بازپسين لشكري كه فرستاد لشکر اُسامة ابن زيد بود كه او را در پايان عمر خود ، با لشكري بسيار ، بجنگ شام و بَلقا1 و داروم2 و مرز فلسطين فرستاد. زند (شرح) اين سي و هشت دسته كه محمد ايشان را بجنگ فرستاده بود در کتاب «تاریخ محمد» آمده است.

1ـ شهری است در شام (فرهنگ دهخدا)
2ـ دزی است در نزدیکی غزه. (فرهنگ دهخدا) لیکن در زبان ایرانی این را «دیار روم» نوشته‌اند. (دکتر مهدوی)

Comments

Be the first to add a comment