گاه جهان آدمی می شود اندازه تمام سرزمین‌ها،
گاهی می شود قدِ دل و دلتنگی‌هایش!
گاهی بزرگ به وسعت بخشش و مهربانی‌ها، گاهی تنگ و کوچک به قدرِ بی تابی دوری‌ها...


گاهی آدم فراتر می رود از هر چه او را منع و محدود می کند، گاهی در بند اندوه و غصه‌هایش، پایش گیر است و می ماند.

آدمی هرلحظه، به حال و هوایی در می آید که شاید برای خودش هم غریب باشد.
اما مگر نه این که اگر زندگی و زنده بودنی هست به همین تغییر و احوال متفاوت است.

آدم هر چه باشد، دلش دوست داشتن  و دوست داشته شدن می خواهد، توجه و مهر و همراهی می خواهد، کسی که با تمام غربت آدمی برای آدمی، دست و دلش نه در کین و دوری که در مهرورزی و همدردی، به راه باشد.
آدم هر چقدر استوار، باز هم بی تابِ بودنی، دلش می لرزد. نبضش به تپش می افتد و شور زندگی در جانش پر می شود.
و شاید این راز تمام حالی‌ست که او را مدام دست خوش راز و رمز زندگی می کند.


#هادی _میرزایی

@berkeyekashii

Comments

Be the first to add a comment