عواقب ترور سردار
توسط روزبه

قسمت ۱
حتماً از خبرهای ناراحت‌کننده و خطرناک امروز صبح مطلع هستید. مهم‌ترین آن‌ها این است که سردار قاسم سلیمانی فرماندهٔ عالی‌رتبه و برجستهٔ ایرانی همراه با ابومهدی المهندس فرماندهٔ میدانی شبه‌نظامیان حشد شعبی به دست نیروهای آمریکا ترور و شهید شده است. فکر نمی‌کنم بتوانم چیزی به آن‌چه تاکنون در این‌باره گفته شده—یا خواهد شد—اضافه کنم. اما می‌نویسم که بخشی از وزن زیادی که روی ذهنم هست سبک‌تر شود و امیدوارم شما نیز چیزی مفید در این یادداشت بیابید. متناسب با تحولات جدید، این یادداشت را در ساعت‌ها یا روزهای آتی تکمیل خواهم کرد.

قاسم سلیمانی قصد داشت امروز در مراسم تشییع کشته‌شدگان عراقی که در حملهٔ سه روز پیش نیروهای آمریکایی به پایگاه‌های مرزی در عراق و سوریه کشته شده بودند شرکت کند. مقامات آمریکایی مدعی هستند که او قصد سازمان‌دهی حملاتی به نیروهای آمریکایی را داشته است؛ ادعایی که توسط منابع دیگر رد یا تأیید نشده است. آن‌طور که مقامات آمریکایی می‌گویند آن‌ها مدت‌هاست که قصد ترور او را داشته‌اند. چند روز پیش آیت‌الله خامنه‌ای در واکنش به حملهٔ ارتش آمریکا به نیروهای عراقی گفته بود «آمریکایی‌ها دارند انتقام داعش را از حشدالشعبی می‌گیرند.»[۱] همین را دربارهٔ ترور سردار سلیمانی نیز می‌توان گفت.

تعداد قابل توجهی از روزنامه‌نگاران و فعالانی که در سازمان‌ها و رسانه‌های خارجی منتقد یا معارض ایران فعالیت می‌کنند به شکلی زشت از شهادت سردار سلیمانی ابراز شادمانی کرده‌اند. درک این افراد برای من بسیار دشوار است و نمی‌توانم آن‌ را به سادگی با این استدلال که فرضاً آن‌ها حقوق‌بگیر دشمنان ایران هستند توجیه کنم. به نظر من آن‌ها مجرایی یافته‌اند که خشم خود را بر سر کسی خالی کنند و این البته مایهٔ تأسف است. حتی اگر منتقد جدی سیاست‌های جمهوری اسلامی یا نقش سپاه پاسداران باشیم—که به جای خود بحثی معتبر است—نمی‌توانیم انکار کنیم که امثال سردار سلیمانی جان‌برکف‌هایی بودند که در سخت‌ترین شرایط در کنار بخش بزرگی از مردمان سوریه، عراق و البته ایران ایستادند. شایسته‌تر می‌بود که این افراد دست کم دربارهٔ کشته‌شدن او سکوت می‌کردند.

فکر می‌کنم این ترور قواعد درگیری بین دولت‌ها و نیروهای مختلف حاضر در منطقه را برای سال‌ها و چه بسا دهه‌ها تغییر خواهد داد. نه به این دلیل که یک شخص، هر چقدر هم که مشهور یا زبردست بوده باشد، اهمیت راهبردی دارد. بلکه به این دلیل که کشتن مقام ارشد نظامی یک دولت قانونی، آن هم در شرایط غیرجنگی، در خارج از کشور و با تعدی به حاکمیت ملی عراق به معنای شکستن خطوط قرمز زیادی است. اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می‌شود که توجه کنیم دولت آمریکا رسماً مسئولیت این ترور را به عهده گرفته و آن را در راستای دفاع از سربازان آمریکایی مستقر در عراق خوانده است. اما از لحاظ حقوق بین‌الملل این کار غیرقانونی و مصداق تروریسم دولتی است. این نکته را برخی کارشناسان حقوق بین‌الملل نیز تأیید کرده‌اند[۲]. به هر حال کسی که این همه خط قرمز را می‌شکند حتماً باید عواقب آن را در نظر گرفته باشد. به نظر می‌رسد ترامپ آن‌چنان در توهم استثنابودن آمریکا و آسیب‌ناپذیری ارتش آمریکا فرو رفته که فکر می‌کند دولتش می‌تواند هر قانون و قاعده‌ای را زیر پا بگذارد و هر کاری را در مصونیت کامل انجام دهد. آینده اشتباه و خطرناک بودن این توهم را به او نشان خواهد داد.

اما این به این معنا نیست که آمریکا هیچ برنامه‌ای برای این ترور نداشته است. قطعاً برنامه‌ریزی مفصلی در کار بوده، زمینه‌چینی‌هایی انجام شده و پیش‌بینی‌هایی برای هفته‌ها و ماه‌های آتی انجام داده‌اند. فرضاً می‌توانیم به خاطر بیاوریم که در ماجرای حملهٔ معترضان به سفارت آمریکا در بغداد از میان آن همه تصویر موجود، رسانه‌های بین‌المللی تأکید ویژه‌ای بر شعار «قائدی سلیمانی» (رهبر من سلیمانی است) داشتند. احمد زیدآبادی معتقد است که امثال این خبر نشان از توطئهٔ بزرگ‌تری می‌دهند و علت خاصی داشته‌اند.[۳]

Comments

Be the first to add a comment