🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 124ـ درگذشت پاكمرد (تکه‌ی دو از سه)
اَنَس ابن مالک بازگفت که من هرگز محمد را شادمان‌تر از آن هنگام ندیدم ، چندان که پنداشتم که رنجها بیکبار ازو زدوده گردیده است.
ابوبکر ابن عبدالله ابن ابی مُلَیکه بازگفت که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، یعنی روز دوشنبه ، بمسجد درآمد و در پهلوی ابوبکر ، از دست راستِ او ، بر زمین نشست و نماز کرد. چون نماز کرده بود ، روی با مردم کرد و آواز برداشت و ایشان را پند داد و سپارشها کرد. ابوبکر او را گفت : «ای محمد ، امروز سپاس خدا را بهتری».
عبدالله ابن عباس بازگوید که هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، بامداد علی از پیشِ محمد بیرون آمد و مردم پیشِ او آمدند و می‌پرسیدند که محمد چگونه است. علی می‌گفت : «امروز سپاس خدا را او را هیچ رنجی نیست».
چون علی چنین گفت ، عباس دست او را گرفت و بگوشه‌ای برد و گفت : «تو هنوز سان را نمی‌دانی و می‌گویی که محمد بهترست. مرا از خاندان بنی‌عبدالمطّلب دانسته گردیده که چگونه مرگ ایشان نزدیک رسیدی و هرآینه من می‌دانم که مرگ او نزدیک شده است. اکنون بیا تا به نزد او رویم و بازدانیم که پس ازو کارِ جانشینی (خلافت) کی را خواهد بود ، تا اگر ازآنِ ماست دانیم و اگر ازآنِ جز ماست دانیم ،‌ و باری سپارشی درباره‌ی ما کند». علی گفت : «مرا با این پرسش کاری نیست. اگر محمد ما را از این گفتگو بازدارد ، بیگمان می‌باید دانست که هیچ کس پس ازو چیزی بما ندهد اگرهم سپارش ما را کرده باشد.»1
عایشه گفت هم در آن روز که محمد خواستی درگذشت ، نماز بامداد بمسجد رفته و مردم را پند داده و سپارش کرده بود. چون از سپارش و پند آسود بخانه بازآمد و سر در کنارِ من گزارد که عایشه بودم. هم در کنارِ من ، روان سپارد و درگذشت. من سرِ محمد از کنار خود فروگزاردم و درمیان زنان رفتم و می‌گریستم و بر روی خود می‌زدم. هم عایشه گفت : چون مرگ او نزدیک شده بود بازپسین سخنی که ازو شنیدم این بود که می‌گفت : «دیگر بار زندگانی اینجهان و خوشی آن نمی‌خواهم بلکه دیدار تو (خدا) و خوشی بهشت می‌خواهم». چون این سخن ازو شنیدم دانستم که محمد خواهد درگذشت.

1ـ این گفتگو خود می‌رساند که تا آن هنگام محمد از جانشینی سخنی بمیان نیاورده بوده و چه‌بسا عباس بجانشینی خود نیز امید می‌بسته.

Comments

Be the first to add a comment