🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 99ـ بخشش غنیمتها (تکه‌ی یک از دو)

در راه بازگشت از طایف محمد در جِعرانه نشست تا غنیمتهای جنگ حُنین (ششهزار مرد و زن و كوچك و بزرگ و چندان شتر و گوسفند كه كمتر در شمار آيد و كالاها و داراک ديگر از هر گونه هم بر همين اندازه) را بخش کند. و خاندان هوازن که گریخته بودند ، آمدند و مسلمان گردیدند و تلب زن و فرزند و داراکها کردند. محمد گفت : شما را از داراک و فرزندان یکی را باشد ، هر یکی که برگزینید بشما بازدهند. پس زن و فرزندان برگزیدند. محمد گفت : داراک شما آنچه ازآن من و خانواده‌ام است گویم بشما دهند. و آنچه ازآن یارانست از ایشان درخواهم و میانجیگری کنم. لیکن چون من از نماز پیشین آسوده گردم ، شما برخیزید و سخن از آن بگویید تا میانجیگری کنم. چون محمد از نماز آسوده گردید ، ایشان برخاستند و چنانکه نهاده بودند گفتند. محمد گفت : من آنِ خود و خانواده‌ی خود بازمی‌دهم. مهاجران و انصار گفتند : «اي محمد ، ما نيز بهمداستاني با تو از سر رسدهاي خود برخاستيم و بايشان بازداديم.»
لیکن گروهی از مسلمانان از خاندان بنی‌سُلَیم و غَطَفان گفتند : ما رسد خود بازنمی‌دهیم. محمد گفت : هر كس از شما كه برده‌اي رسدِ او باشد و از سر آن نمي‌تواند برخاست ، به شش شتر به من بفروشد. ایشان خشنود گردیدند و همه‌ بایشان بازدادند.
هم محمد گفت : اگر مالک ابن عوف مسلمان گردد ، خانواده‌اش و هر چی ازآن اوست باو رسانم و صد شتر دیگر دهم. چون این آگاهی باو رسید ، گرایش اسلام کرد و از میان خاندان ثَقیف گریخت و در جِعرانه پیش محمد رسید و مسلمان گردید. محمد فرمود زن و فرزندان و هر چی ازآن اوست بازدادند و صد شتر که زبان داده بود داد. نیز سری (ریاست) خاندان هوازن باو بازداد. مالک در مسلماني راستگو و نيكرفتار بود. و چون بازپس مي‌رفت ، خاندان خود را برگرفت و ميان مكه و طايف نشيمن گرفت و هر كارواني كه ازآنِ خاندان ثَقيف گذشتي تاراج کردي1 و هر چي با ايشان بودي برگرفتي. تا آن هنگام كه خاندان ثَقيف را تاب نماند.

سپس چون محمد برنشست که به مکه بازگردد گروهی از تازه‌مسلمانان و گروهی از عرب که هنوز باسلام درنیامده بودند ، و با مسلمانان در جنگ حُنَين بودند ، گفتند : ای محمد ، برده‌ها و غنیمتهای حُنَين بازپس دادی. اکنون رسد ما را بده. و آواز برمی‌داشتند و او را می‌رنجانیدند تا آنکه ناآگاهانه محمد را در زير درختی آوردند ، چنانكه شاخه‌ي آن درخت ردا را از سر محمد درربود. محمد تند گردید و گفت : مرا پنج‌یکی هست ، و اگر خود همه موی پاره‌ای باشد ، اکنون من از سر پنج‌یک خود گذشتم و بشما دادم. پس باید که هر چی شما از غنیمت پنهان کرده‌اید بازآورید ، و اگر خود سوزنی باشد تا میان شما بخش گردد. پس از آن ، هر کس که چیزی داشت آورد. محمد برخی از سران قریش که تازه در اسلام آمده بودند هر یکی را صد شتر داد و دیگران را پنجاه و چهل و کمتر تا ده می‌داد. و گروهی دیگر از بزرگان عرب که در جنگ بودند و هنوز مسلمان نبودند را رسدی داد. و برخی از مسلمانان را هیچ نداد.

1ـ همانا این رسم ایشان با دشمنان بوده.

Comments

Be the first to add a comment