🔸100ـ لشکرکشی تَبوك محمد چون از کار حنین و طایف آسوده بود و بازگردید از ذیحجه تا رجب در مدینه نشست. پس از آن آهنگ جنگ تبوک کرد. تبوک لشکر روم داشتند و فرمود لشکر به بسیج سفر فهلند. مردم از رفتن ناخشنود بودند ، از بهر آنکه پایان تابستان بود و میوهها و دانِگیها رسیده بود ، و تباه خواستی گردید و در بیرون مدینه نیز تنگی بود. محمد تنها در این جنگ آشکاره گفت که بکجا میخواهد رفت از بهر آنکه راه دور و دشوار ، و دشمن بسیار بود تا درست بسیج کار کنند و در دیگر جنگها و لشکرکشیها هیچ نگفتی. دورویان بهانه میآوردند تا نروند و نیز شایعه میپراکندند تا مسلمانان را از رفتن بازدارند. برخی از ایشان در خانهی سُوَیلِم یهودی نشست میساختند و از مسلمانان بد گفتندی و مردم را از راه نيك بازداشتندي. پس محمد از آن آگاهی یافت ، و طَلحة ابن عُبَيدالله را با گروهی از یاران فرستاد تا خانهی سُوَیلِم یهودی ویران کردند و سوزانیدند. و برخی آهنگ بام خانه کردند و از بام خانه در زير افتادند و پاي یکی از ايشان شكست. برخی دیگر از در سرای بیرون جستند و گریختند. برخی از لشکر بیبرگ بودند ، محمد به توانگران فرمود به بیچیزان یاوری کنند و دررفت و افزار و رخت بدهند. پس عثمان ابن عفّان چهارصد شتر بهر جنگ داد و بهمهی بیچیزان یاران دررفت رسانید ، و هزار دینار دیگر به پیش محمد آورد. محمد او را دعای نیک گفت : «خدايا ، از عثمان خشنود باش ، كه من ازو خشنودم.» و همچنین ، توانگران یاران دررفت و نیازاک بیچیزان میدادند. و چون همهی آمادگیها رفت ، محمد با لشکر از مدینه بیرون رفت و در ثَنَيّتالوِداع یک روز نشست. نیز علی را بهر نگاهداری خانواده در مدینه نگه داشت. هنگام بیرون رفتن از مدینه هفت تن از انصار نزد محمد آمدند و گفتند ما را چهارپایی نیست تا برنشینیم و با تو آییم. محمد گفت مرا چهارپایی نیست تا بشما دهم. بخانههای خود بروید و ما را بدعا و خواهش ياوري بدهيد كه چنان باشد كه با ما آمده باشيد. ايشان دلتنگ و گريان بخانههاي خود رفتند. نیز گروهی از دورویان که توانایی جنگ داشتند آمدند و بهانه آوردند که با تو نتوانیم آمد. سورهی توبه (9) ، آیههای 90 تا 92 دربارهی ایشانست : «گروهى از عربهاى باديهنشين آمدند و بهانه آوردند تا آنها را پرگ دهند كه بجنگ نروند و آنها كه بخدا و برانگیختهاش دروغ گفته بودند ، در خانه نشستند. بزودی به بیدینانشان شکنجهای دردآور خواهد رسيد. بر ناتوانان و بيماران و بیچیزانی که از پس دررفت جنگ برنمیآیند ، هرگاه با خدا و برانگیختهی او نیکاندیشی کنند گناهى نيست اگر بجنگ نيايند كه بر نيكوكاران هيچ گونه سرزنش نيست و خدا آمرزنده و مهربانست. و نيز بر آنان كه نزد تو آمدند تا سوارشان کنی و بجنگشان بری و تو گفتى كه چهارپایی ندارم تا بر آن سوارتان کنم و آنها از اندوه آنکه چندان بیچیزند که نمیتوانند از پس دررفت ساز و برگ جنگ برآیند ، اشكريزان و اندوهناک بازگردیدند ، گناهى نيست.» عبدالله ابن أبيّ ابن سَلول ـ كه سر دورويان بود ـ او نيز با لشكر خود بيرون آمده بود و در زير چادر محمد چادر زده بود. و چون محمد از آن فرودگاه رفت ، با گروه دورويان از آنجا بازگرديد و به مدينه بازرفت. چون محمد به تبوک رسید ، سر اَیله به نزد او آمد و آشتی کرد و جزيه1 بر خود گرفتند. محمد فرمود بهر هر خاندانی از ایشان جداگانه پیماننامه نوشتند. چون اینها رفته بود ، شهری بود در آن سو که آن را دومَةالجَندَل گفتندی و شاهی داشت اُكَيدِر ابن عبدالمَلِك نام که مسیحی بود. محمد ، خالد ابن ولید را با لشکری بدانجا فرستاد. خالد رفت و کمین ساخت تا شب درآمد. و آن شب ماهتابی روشن بود. و چنان افتاد که گاوی کوهی درآمد و سر و روی در کاخ شاه میمالید. شاه بر بام كوشك با زن خود ايستاده بود و تماشا ميكرد. زنش او را بشکار برانگیخت. پس با برادر و برگزیدگان خود برنشست و از پی گاو میرفت تا از شهر بیرون آمد و بدانجا رسید که خالد بود. پس خالد کمین گشاد و برادر شاه را کشت و شاه را گرفت و از همراهان او برخی کشتند و برخی گریختند. و شاه را به پیش محمد بردند. محمد جزیه بر گردن شاه گزارد و او را بازپس فرستاد. محمد ده روز در تبوک بود و پس از آن روی به مدینه گزارد.
1ـ اینکه جزيه را از نامسلمانِ «اهل کتاب» یا از هر نامسلمانی توان گرفت میان فقیهان ناهمداستانی است. حال آنکه اینجا دیده میشود که جزيه از بتپرست گرفته شده.