برادر کاکُلش آتشفشونه!
کامبیز حسینی چهرهی رسانهای شاغل در رادیو فردا، که با برنامهی پارازیت صدای آمریکا معروف شد، در رشته توئیتی از آزاری که از طریق تهدید مداوم به قتل از طریق دریافت پیامهایی در فیسبوک و ایمیل از افراد ناشناس میبیند، نوشت. او در این رشته توئیت سپس به تصاویر جوانانی اشاره میکند که در اعتراضات سراسری آبانماه ۹۸ در خون غلتیدند... نوشتهی کامبیز حسینی را بخوانید:
من هیچوقت راجع به تهدیداتی که شدم حرف نزدم.ولی حقیقت اینه که از زمان پارازیت بارها تهدید به مرگ شدم.مدتی بود که خبری نبود ولی دوباره شروع شده و شخص من رو تهدید به مرگ میکنند. البته آنقدر قبلا تهدید شدم که الان برام عادی شده و زیاد جدی نمیگیرم! ولی خوب!
هر چقدر هم که بخوای جدی نگیری ته دلت یه امکان کوچیک میدی که نکنه که بشه! یعنی در سطح قضیه با خودت میگی ولش کن بابا اصلا تو چه گهی هستی که بخوان تو رو بکشند ولی همیشه یک درصد برای خودت نگه میداری که نکنه که بشه! و همون یک درصد تمام زندگیت رو به فنا میده!
سال ۸۸ یکی مرتبا ایمیل میزد که بالاخره یه روزی میاد و آلت تناسلی منو از ته میبره و میندازه تو یه پاکت و میفرسته برای اوباما! رییس جمهور وقت آمریکا! تا اینجاش خلاق بود و خنده دار. ولی ته ایمیلش همیشه مینوشت در ضمن میدونم تو آپارتمانی زندگی میکنی که بالکن داره!
همین بس بود که تمرکز من رو به هم بزنه. در همون سالها یکی بود که در فیسبوک پیام داد که یک روزی منو منفجر میکنه. جدی نگرفتم. ولی یک روز پیام داد که میدونم چه ماشینی داری و دقیق مدل و رنگ ماشینم رو گفت!
من بعد از اون هر وقت میخواستم صبحها ماشینم رو روشن کنم وقتی کلید رو مینداختم چند ثانیه صبر میکردم و فکر میکردم! میگفتم اگه امروز منفجر بشه چی؟ و کلید رو میچرخوندم و ماشین روشن میشد و من لبخند میزدم که امروز هم گذشت!
ماشینم رو عوض کردم چون واقعا دیگه نمیتونستم اون استرس و فشار و تحمل کنم. سالها گذشت و این روزها دوباره تهدید به مرگ شدم. برای منی که دیگه این تهدیدها برام خاله بازی شده زیاد جدی نیست و به روی خودم نمیارم.
ولی همیشه اون یک درصد درونم که داستان رو جدی می گیره منو به هم میریزه. بهش فکر نمیکنم و جدیش نمیگیرم و میدونم دارند بلوف میزنند ولی با علم به این که اینو میدونم همیشه یک درصد فکر میکنم نکنه که ….
و این نکنه که! به راحتی منو تسخیر میکنه. حقیقتش اینکه که من از مرگ میترسم و وقتی تهدید به مرگ میشم ترسم چند برابر میشه.
همیشه تصورم این بود که در ساحل وقتی دارم به افق دریا نگاه میکنم بمیرم. برای همین هر گونه مرگ دیگری برام شکست محسوب میشه.
این روزها که ویدیوهای لحظه کشته شدن جوونها رو می بینم یا خودم میگم اگر من ایران بودم شاید یکی از اینها بودم. وقتی ویدیوی حرفهای پویا بختیاری رو دیدم و بعدش تصاویر جنازهش در سردخانه و مغز تیر خوردهش رو دیدم با خودم گفتم من شاید اینجوری میمردم.
ولی همیشه فکر میکنم که از لحظهای که تیر به مغرت میخوره تا لحظه مرگ چه اتفاقی برات میافته؟ چه حسی میکنی؟ درد داره؟ نداره؟ آون آخرین نفس رو که میشکی چه جوریه؟
ولی همیشه دوست داشتم که یک محمد رضا لطفی باشه که وقتی مغر تیر خورده من رو میبینه بره و تحت تاثیرش تصنیف بسازه.. برادر نوجوونه! برادر غرق خونه! برادر کاکلش آتش فشونه! این آخر تراژدی است. تصور هنرمندانه از مغزی که با گلوله شکافته شده است. مغزی که به آتشفشان تشبیه میشه. کاکلی که دیگر مثال قله دماوند نیست. بلکه آتش فشان است. برادر کاکلش آتش فشونه ...
خلاصه این که من از مرگ میترسم!
@Tavaana_TavaanaTech